جدول جو
جدول جو

معنی صاف شده - جستجوی لغت در جدول جو

صاف شده
بالارض
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به عربی
صاف شده
Flattened
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صاف شده
aplati
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صاف شده
平らにされた
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صاف شده
afgeplat
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به هلندی
صاف شده
abgeflacht
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به آلمانی
صاف شده
сплющений
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صاف شده
spłaszczony
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به لهستانی
صاف شده
achatado
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صاف شده
appiattito
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صاف شده
aplanado
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صاف شده
सपाट किया हुआ
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به هندی
صاف شده
düzleştirilmiş
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
صاف شده
diratakan
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صاف شده
평평하게 된
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به کره ای
صاف شده
שטוח
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به عبری
صاف شده
被弄平的
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به چینی
صاف شده
چپٹا کیا ہوا
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به اردو
صاف شده
সমতল করা হয়েছে
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به بنگالی
صاف شده
ที่ทำให้แบน
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به تایلندی
صاف شده
уплощённый
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به روسی
صاف شده
iliyosawazishwa
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافی شدن
تصویر صافی شدن
پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک شده
تصویر پاک شده
پاکیزه شده، سترده، زدوده، محوشده
فرهنگ فارسی عمید
(خِ / خَ عَ تَ)
یک رو شدن. یک رنگ شدن:
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت.
صائب.
، صاف شدن هوا، بی ابر شدن. آفتاب شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از واقف شده
تصویر واقف شده
اطلاع یافته مستحضر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرف شده
تصویر مصرف شده
گسار ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاق شده
تصویر عاق شده
برمخیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
بکار رفتن، هزینه شدن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی شدن
تصویر صافی شدن
پاک شدن بیغش گردیدن، مسخر شدن مستخلص گشتن (شهر ناحیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف شده
تصویر تلف شده
توا وتی
فرهنگ لغت هوشیار
سترده زدوده زایل شده محو شده مطموس منسوخ محکوک ممحوق، بری عاری، پاک پاکیزه زکی منقح مطهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی شدن
تصویر صافی شدن
((شُ دَ))
پاک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاد شده
تصویر یاد شده
مذکور
فرهنگ واژه فارسی سره